سکوت

ساخت وبلاگ
همیشه بین اینکه مخاطب این نوشته ها خودمم یا کس دیگه ای گیر کردم. از همون اول میدونستم که در عمل قراره این وبلاگ (و نمونه های افتضاح قبلی) قراره مث یه دفتر خاطرات باشه. اما دفتر خاطراتی که بقیه هم ممکنه بخوننش. پس همیشه دچار تردید بودم. حالا فک کنم این تردید ها کمتر شده. نزدیک به ده سال گذشته. حالا سالهاست که اینستاگرام محل ارتباط با دیگرانه. هرکسی دست کم یه پیج داره که توش یه تصویری از خودش ارائه میده. یک دهه گذشته و من هنوز پیج اینستا ندارم، این یعنی از ابتدا هم قرار نبود من بلاگر بشم. نمیتونم توی دنیای مجازی خودم رو به راحتی ارائه بدم. نمیتونم به تصویر مجازی خودم اعتماد کنم. ولی احساس می کنم دقیقن الان وقتشه که برگردم سراغ این وبلاگ قدیمی و به دردنخور. وبلاگی که حتی اون وقتا که دانشجو بودم و کلی دوست و رفیق داشتم هم بازدید کننده چندانی نداشت، چه برسه به الان که دیگه خودمم به این وبلاگ سر نمیزنم. اتفاقن الان وقتشه. الان میتونم با خیال راحت هرچی دوست دارم بنویسم و نگران قضاوت ها نباشم. چون دیگه قرار نیست کسی غیر از خودم اینها رو بخونه.اگر بشه و این گشادی تحمل ناپذیر هستی بهم اجازه بدم دوست دارم گاه و بیگاه بیام اینجا و یه چیزهایی بنویسم. هرچیزی که دلم میخواد. از فوتبال، از سینما، از سیاست، از ادبیات و بیشتر از همه احتمالن از خودم. سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8sokoot207f بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 4 اسفند 1401 ساعت: 19:24

تو می توانی دراین شعر به من غضب کرده باشیبرنجی از این تصاویر صریح و بی پرده باشی نوشتن از تو چنین است گشودن روی یک زخم به شرط آنکه درآن زخم نمک نپرورده باشی تو کیستی ؟ فرض کن یک درخت تبریزی پیر که می توانی خودت را هم از درون خورده باشی تو بغض یک گرگ زخمی درون یک باغ وحشیکه لحظه ای بیشه ات را به خاطرآورده باشی زمان تو را می فروشد و تو فقط می توانیمیان تحقیر بازار غرور یک برده باشی شبیه یک دلقک پیر در این سوی پرده قه قهو هق هق گریه ای هم در آنسوی پرده باشی غروب پائیز زندان نشسته پشت دریچهو خیره بر یک پرستو فراتر از نرده باشی شبیه یک مرد عاشق به زندگی دل سپردیهراسم اما از این است زمرگ دل برده باشی تمام عمرت بجنگی سپس بخواهی بمیریبرای مردن هم اما نفس کم آورده باشی تو می توانی بمیری، تو می توانی بمیری؟تومی توانی ولی آه اگر تو هم مرده باشی...صالح سجادی سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8sokoot207f بازدید : 116 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 9:21

ما هرگز به آن اندازه که در دوران اشغال آلمانی ها آزاد بودیم، آزاد نبوده ایم. ما هر حقی را که داشتیم، و به ویژه حق سخن گفتن را، از دست داده بودیم، هر روز به ما اهانت می کردند و ما ناگزیر بودیم که خاموش بمانیم؛ و به عنوان کارگر، زندانی سیاسی و یهودی، تبعدیمان می کردند؛ روی دیوارها، در روزنامه ها، و بر پرده سینماها، همه جا سیمای پلید و بی اعتنایی می دیدیم که بیدادگران می خواستند. و با همه اینها، ما آزاد بودیم. چون زهر نازی ها به اندیشه هایمان راه می یافت، هر اندیشه راستینی یک پیروزی بود. چون نیروهای انتظامی سرکوبگر می کوشیدند به زور وادار به سکوتمان کنند، سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوت دنبال می کنید

برچسب : نوشته ای از خدا,نوشته ای از جلال آل احمد,نوشته ای از مرگ,نوشته ای از ویلیام سارویان,نوشته ای از استیفن گرین,نوشته ای از صادق هدایت,نوشته ای از بزرگان,نوشته ای از دختر,نوشته ای از شب قدر,نوشته ای از هرمان هسه, نویسنده : 8sokoot207f بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 17:38

1- امروز آمده ام اهواز (آمده ام یا برگشته ام؟!) برای دیدن دوستان... وقتی مینویسم یعنی زنده ام و خوبم دیگر!

2- تنهایی مثل پول است، همانطور که پول پول می آورد تنهایی هم تنهایی... وقتی از تنهایی مینویسم یعنی تنهایی را احساس میکنم و تنهام دیگر!

3- همینها دیگر، زندگی همینهاست... وقتی یک جمله کلی احمقانه مینویسم یعنی نمیخواهم جزئی تر صحبت کنم!

سکوت...
ما را در سایت سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8sokoot207f بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 17:38

پيدا شده ست با همه ي چشم تنگي اتاز پشتِ دکمــــه بادکنک هاي رنگــــي ات ترکيب جالبي ست قلـم کاري تنتپهلوي کفش پاشنه دار فرنگـي ات ترکيب جالبـي ست همين عينک مدرنبر روي چشم و ابروي پارينه سنگي ات در بحث آفرينش درياچــــه ي خـــــزرالگو گرفته است خدا از قشنگي ات در آسمان خراش، صفاي گذشته رادارد هنــــوز خاطره هاي کلنگي ات  لبخند تو رها شدن از پيله ي غــــم استپروانه ذوق مي کند از شوخ و شنگي ات انبـــوه شاعران تو در استراحت اَندوقتي پريده خاطره ي بومرنگي ات.. سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوت دنبال می کنید

برچسب : غزل صالح دروند, نویسنده : 8sokoot207f بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 17:38

سالها گذشته... توی خوابگاهی در نزدیکی ولیعصر نشسته بود، یک آهنگ پاپ معمولی گذاشته بود. خاطراتش با دخترک را مرور می کرد. نمیدانست دوست دارد الان چه اتفاقی بیفتد. اگر غول چراغ جادو ازش می پرسید آرزویت چیست فقط می گفت نمیدانم... کمی خسته بود، کمی خمار، کمی ناراحت، کمی عصبانی، کملی دلتنگ، کمی... مرده بود؟... به میز کامپیوترش نگاه میکرد، بسته نیم مانده سیگار پال مال، فلاکسی که چایش از دیشب مانده بود، پلاستیک قرصها، دفترچه یادداشتی که این اواخر گاهی در آن برای مخاطب ناشناس می نوشت، خودکار، یک فندک خالی و یک فندک پر، یک کبریت، زیر سیگاری کثیف و پر از ته سیگار، ب سکوت...ادامه مطلب
ما را در سایت سکوت دنبال می کنید

برچسب : خرده روایت,خرده روایتهای زن و شوهری,خرده روایت ها,خرده روایتهای امیر عبدوس,تعریف خرده روایت, نویسنده : 8sokoot207f بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 17:38